اینکه هیچ کسی نیست براش حرف بزنم و همه چیز برای خودمه داره خفم میکنه ، دلم میخواد ساعت ها زار بزنم و داد بزنم

هیشکی نمیدونه من چقدر خستم و داغون

هیشکی درکم نمیکنه

انگار میگم و میخندم همچی خوبه ، به نصفّ آدمای اطرافم ازین بیخیال بودنشون حسودیم میشه ، قبلا از مرگ میترسیدم و ازش فرار میکردم

ولی میخوام بگم، تنبیه خدا بدتر از این دنیاست؟

چقدر مگه قراره تو جهنم عذاب بده. ها؟!

من میترسم ازروزایی که در انتظارمه.

کاش بی درد بمیرم. بی درد. 

غصه هارو حذف میکنم میگم این یکی عیبی نداره دیگه بهش فکر نکن اینقد حرص نزن اخر که چی؟

ولی باز هم یچیز جدید!

بخدا که هیشکی اینجور نیست ،، کم کمش یه دلخوشی ساده هم ندارن؟، هیچی ندارن؟ هیچی؟

اصلا من زندگی ندارم چون هیچی ندارم تک و تنها افتادم یه گوشه و زجر میکشم

خدا به کی باید بگم؟

اگه چیز هایی که اون گفت درست باشه همین بشه من از پا درمیام خدایا طاقت این یکیو دیگه ندارم ، میدونم همچی دست توئه ، ولی خدا به بی کسی حسن ، به غریبگیش رحم کن به من ، تورو به امام حسنت قسمت میدم رحم کن ، حفظ کن ، حفظ ، التماس میکنم خدا ، من همه سعیمو میکنم از همچی دست بکشم و دیگه چیزی نگم ولی این یکی دست تویه خود تو. خواهش میکنم خدا جیگرمو خون تر نکن.

خدا؟! باشه؟! آروم کن جو رو ، دیگع نمیکشم. 

تنهایی.

خستم خدا

خستم.

دخترخوبی میشم ، سعی میکنم


مشخصات

آخرین جستجو ها