وقتی داشتم توصیف میکردم اون دنیا برم قراره خدا چطوری حالمو بگیره کلی غش غش خندیدم

اونجا بود که خنده من از گریه غم انگیز تره.

کار از غم انگیز بودن گذشته.

منِ فراری تسلیمِ مرگ شدم. منتظز وقتشم و ببینم چی میشه.

تو این دنیا که دیگه رنگِ خوشی رو نمیبینم . چه ۲۰ سالِ الان .

چه ۳۰ سالگیم.

فقط اوضاع بدتر میشه بدتر میشه بدتررر‌کیه که ببینه کمک کنه

چقد دلم میخواد قلبم وایسه از این همه بی رحمیمن حتی نمیتونم دردمو برای کسی بگم.  خیلی سخته سکوت کنی و کسی دردتو ندونه. 

کاش صبح نشه این شب . 

کاش تموم شه.

کاش کاش کاش.

قلبِ بیچاره من.

چندنفرمون بدبخت شدیم . چقدر دیگه زندگی باید کنیم  تا بمیریمء؟ البته ن اون زندگی . کی نفس قطع میشه.

خسته شدمچقد دیگه ناله کنم برات خدا.


مشخصات

آخرین جستجو ها